تازگیها دارد اَندوهِ دلم کم میشود
رنگ و روی صورتم مانندِ آدم میشود
تازگیها دارم از احساس خالی میشوم
جای پای عقل دارد باز محکم میشود
تازگی اندیشه بر احساس غالب گشته و
ذره ذره پُشتِ غم در سینه ام خَم میشود
چشمهایم رو به بهبودیست با عقلِ سلیم
سیلِ اشکم اندک اندک رو به نم نم میشود
من یقین دارم که بعد از مدتی کوتاه و کم
تارو پودم روح و جانم خالی از غم میشود
عشقِ بی اندازه مانندِ گُسل ویرانگر است
عاشقِ بی مرز هم آوار چون بَم میشود
عشق شیرین است اما گاه غوغا میکند
تلختر سنگین تر از غمهای عالم میشود
زخمهای لاعلاجی دارد و بیچارگی
نوش دارویی ندارد عَقل مَرهَم میشود
الغرض اینروزها عاشق شُدن دلچسب نیست
جامه ات مانندِ من در عشق پَرچم میشود
شاه راهِ عشق محراب است و معشوقت خداست
هر که غیر از این کُند درگیرِ ماتم میشود